تاریخ شفاهی عکاسی
تاریخ شفاهی عکاسی را با اختراع دوربین، شروع میکنند. دوربین آمد برای دیدن و منتظر ماندن. برای مکث. اول نقاشان را نجات داد؛ از به تصویر کشیدن دنیایی که قبلا وجود داشت. بعد جاودانگی مشترک شد بین این دو.

درباره تاریخ شفاهی عکاسی
عکس را با آن لبخند و ژست همیشگیاش میگذارد روی صفحه. نگاه میکند. میپرسم چرا؟ و نمیگوید.
عکسها میماندند با آدمهای درونشان، در آدمهای بیرونشان. که اصل بر دیدن شد و آوردن درونیها به بیرون. درونی کردن بیرونیها.
فیسبوک آمد، عمومی کردنِ خصوصیها؛ بعد اینستاگرام. هایلایت کردنِ بیاهمیتها.
عکسها عوض شدند: عصر ما، عصر سکانسهاییست منتخب در کلیپی زیبا. سکانسها خوب چیده میشوند بیآنکه امتدادی داشته باشند.
بیش از هر زمانی در دنیا عکس میگیرند. میگیریم. ثبت جادویی لحظهها. نگه داشتنِ گذرها. اما بدون معنا.
اگر به آلبومهای کاغذیِ توی پستوهای خانه نگاه میکنیم و یک عمر برایمان زنده میشود، عکسهای صفحهی اینستاگراممان، یک کنشاند.
بهجای ثبت لحظهها، پیامها ثبت شدند.
«من خوبم.»، «من خوشحالم»، «من سفرم.» و چیزهایی که ما را بفهماند.
ما کوتاه شدهایم. خلاصه در نامهای رها شده در باد. متنهای بلند را نمیخوانیم و با متون کوچک میتوانیم در گفتگو بر دیگری بتازیم؛ احساسمان را بیان کنیم یا لذت ببریم.
عکسها سریعترند. در پیام، در وجود.
حالا مدتهاست ما به جای زندگیِ پیوسته در بازهها، بر براکتها میپریم.
به جای زندگی در ورای دو عکس، در دو عکس زندگی میکنیم.
حالا ما آدمهایی جدید شدهایم. محصور در عکسهای صفحهمان، در ژستهایی جهان شمول، که نمیدانیم چرا، و حس و حالهایی که باید بشود ازشان نام بُرد.
به گمانم عکسها دارند به پایان عمرشان میرسند. که دیگر مسئلهی ما جاودانگی نیست. سریعتر فهمیده شدن است. قبل از اینکه خیلی زود بمیریم.