در خانه بمانیم
گمشده یعنی آنکه از خانه دور افتاده. تفاوت سادهای بین گردشگران و ماجراجویان. گردشگران جایی گم میشوند که ماجراجویان خانهی خود یافتهاند.

خانه یعنی، آنجا که ما خودمانیم. به همین خاطر است که در این جمله، در خانه بمانیم، بار منفیای نمییابم. خانه اغلب یک مکان نیست. به گمانم شخص است. آدمی که ما در کنارش آنطور زندگی میکنیم که میخواهیم. یا نشانهها و رازها. خانهی آدم میتواند اندازهی زایندهرود باشد. یا انگشتری یادگاری.
آدمی میتواند خانهش را بردارد، با خودش ببرد. یا آنکه گم کند.
گمشده یعنی آنکه از خانه دور افتاده. تفاوت سادهای بین گردشگران و ماجراجویان. گردشگران جایی گم میشوند که ماجراجویان خانهی خود یافتهاند. داستان پرندگان عطار را یادتان هست؟ پرندگان از خانه راه افتادند یا به سمت خانه؟ آنکه سیمرغ را پیدا میکند، بیگمان فکر میکند که خانه را یافته. من نمیدانم خانهام دقیقا کجاست. من عمری سرگردانِ عالم و آدم بودهام. اما هیچوقت حس گم شدن نداشتهم. انگار که خانه همین سرگردانی بوده. دوستداشتن و اعتماد و رنج و برههای افسردگی و بعد شلنگتخته انداختن. به عادت هم فکر کردهام. جملهی راسکولنیکف رو یادتان هست؟ «آدمیزاد، موجود لعنتیای که به همهچیز عادت میکند.» و فکر کردهام، خانه آنجاست که عادت داریم؟ باید اجدادمان را دید. غار خانه بود؟ به گمانم نه. خانهشان کل جنگل بود. هرجا که پا میگذاشتند. آنها سردامداران خلق عادتهای جدید هم بودند، در خانههاشان. خانه آنجا بود که ریشه داشتند؛ که هویت بود و خودشان بودند. بعد خانهها کوچک شدند. بعضیها بیخانه شدند. خانهی من کجاست؟ لای نوشتههایم.
اینجاست که من هویت دارم. سرگردان میشوم و گم نمیشوم. به گمانم کل عمر آدم باید در خانه بماند. در خانهست که شکوفا میشویم. در بازگشت به خودمان و بودن با خودمان. ما آوارهی دنیاییم چون خانهمان را گم کردهایم. شاید هم یاد بگیریم که مسافرِ دنیا نباشیم. اینکه ما همه در این دنیا مسافریم را احتمالا شیطان گسترش داده. ما باید ماجراجو باشیم. ماجراجوی دنیا. آنوقت زمین زیرپایمان خانه میشود.
خلاصه آنکه دفعهی بعد که #در_خانه_بمانیم را ببینم، بر میگردم اینجا - خانه - و مینویسم.