پیداست نگارا که بلند است جنابت
با جاده که میروی، دو چیز توجه را جلب میکند؛ اول، حماقت کوهها. روی قوزک پا ایستادهاند، و التماس میکنند به ابرها. که ببوسندشان. ابرها امّا میروند.

آدمهایی که در این چند روز دیدهام، و آنهایی که ندیدهام، آنقدر زیاد بودهاند که تا مدتها میتوانم درموردشان بنویسم. همهاش همین است. تنها زمانی که آدمها بیشتر از درخت و کوه و جادهها، ذهن را مشغول میکنند، سفر است؛ ظرف زمان میریزد در ظرف مکان، طول و عرض هم محو میشوند. آنوقت میمانیم با آدمهایی که شناورند. دستکم بیایید تصور کنیم که همینطور است.
با جاده که میروی، دو چیز توجه را جلب میکند؛ اول، حماقت کوهها. روی قوزک پا ایستادهاند، و التماس میکنند به ابرها. که ببوسندشان. ابرها امّا میروند. دوم، زیرکی ابرها. کوهها عاشق ابرها شدهاند، چون فکر میکنند ابرها میمانند. که ابرها ماندهاند. و ابرها همیشه در حرکتاند. وقتی ترافیک جاده سنگینتر میشود، اغلب دو راه به ذهنمان میرسد؛ اول اینکه کوهها عاشق نشوند. دوم، ابرها بمانند. و شاید بعدها یکی پیدا شود و به کوهها بفهماند ابرها در حرکتاند. دستکم فلاسفه چنین کردند، و ماندگار شدند.
حالا پنچر شدهایم؛ ماندهایم بین راه. ایستاده کنار جاده و تابلویی که نوشته عسل ناب موجود است را تکان میدهد. فکر میکنم، بمبگذار آخرین لحظاتش را چطور میگذراند. اگر در راه پنچر شدهباشد، اگر زمان اجرای عملیات گذشته باشد، و اگر قرار باشد زنده بازنگردد، آنلحظهای که میخواهد فکر کند، چه حسی دارد؟ میرفت تا جاودانه شود، برای خودش. حالا باید برود، با درد. تابلو را تکان میدهد و عسل تقلبیاش را میفروشد؛ به ما. عسل را میخوریم و مسموم میشویم. عسل فروش میماند در خاطراتمان. جاودانه شدهاست.
رسیدهایم مقصد. من نرسیدهام. دراز میکشم روی پارچهی نازک روی تخت - که با وسواس مرتب شدهاست - و به سقف نگاه میکنم. سقف میپرسد به چی نگاه میکنی؟ به نظر میرسد سقفها خوششان نمیآید کسی تو نخشان باشد. میگویم هیچ؛ فکر میکنی ما سقفها خوشمان نمیآید کسی تو نخمان باشد؟ ذهنخوانی بلدی؟ خرد ما سقفها بیاندازه است. البته که همینطور است. حماقت شما آدمها هم به همین شکل است. ذهن بیادبی دارم. معمولن ابلههایی مثل تو که با سقفها حرف میزنند و به خردمند بودنشان شهادت میدهند زیاد پیدا میشوند. دستکم صادق به نظر میرسیم. برای ما سقفها اینچیزها مهم نیست. فکر میکنم درست است، همین که کسی تو نختان نباشد، برایتان کافیست. نه فقط ابله، بلکه گستاخ هم هستی. شما سقفها هم کم صداقت ندارید! بیدردسر است؛ صداقت با آدمهای خل و چل، به صرفه است.