آنکه در جستن آنی، آنی (پلیلیست جمعهها ۱)
پس، هنگامی به مقصود میرسیم که به روشنی فهمیده باشیم که تمام کارهای عمدی انسان، آرزوها، آرمانها، حیلهها، عبث و بیهودهاند. در تمام جهان، درون و بیرون، چیزی وجود ندارد که بتوان بر آن تکیه زد و کسی وجود ندارد که بتواند روی چیزی تکیه زند.

تصمیم دارم، جمعهها اینجا دفترچه یادداشت آنلاینی باشد از مناسبترین بخشهایی که خواندهام و شنیدهام. معمولا «پلیلیست جمعهها» حاوی عکس، بخشی از یک کتاب و یک پلیلیست از موسیقیهاییست که نگارنده دوست نداشته است تکخوری کند. جمعهی اول، راجع به ذن است. طریقت ذن، نقطهی برخوردی از فلسفهی تائو چین و بودیسم هندی است. طریقتی که فکر میکند میشود آدمها را رها کرد. فلسفهای شرقی که بر رهایی تمرکز میکند. بر عکس غربیها که راز و رمز زدایی میکنند، شرقیها عاشق راز اند. به گمانم به همین دلیل است که در مجموع شرقیها عاشقترند. در راز عشق شناور میشوند. آنطور که سهراب میگفت: «کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ کار ما شاید این است که در افسون گل سرخ شناور باشیم.»
پس، هنگامی به مقصود میرسیم که به روشنی فهمیده باشیم که تمام کارهای عمدی انسان، آرزوها، آرمانها، حیلهها، عبث و بیهودهاند. در تمام جهان، درون و بیرون، چیزی وجود ندارد که بتوان بر آن تکیه زد و کسی وجود ندارد که بتواند روی چیزی تکیه زند. این مسئله از راه آگاهی روشن از هرآنچه که ارائه راهحلی، یا موجد واقعیتی معتبر به نظر میرسد، و از راه عقلی که دارای قوه درک مستقیم است و «پراجنا» نامیده میشود و هر چیزی را با بینش نسبی میبیند آشکار شده است. در چشم پراجنا، وضع انسان مانند آن است که بخواهند تشنگی را با آب نمک فرو نشانند؛ دنبال کردن هدفهائی که بالمال دنبال کردن هدفهای دیگری را ایجاب میکند، چنگ انداختنی است بر عینیاتی که سیر زود گذر زمان آنها را به بیاساسی و نااستواری غبار در میآورد. همان کسی که تعاقب میکند، همان کسی که میبیند و میداند و آرزو دارد، همان نفس درونی و جوهر باطنی، وجودش فقط نسبت به موضوعات بیدوام مورد تعاقبش بستگی دارد. به عبارت دیگر نفس درونی، فقط نسبت به موضوعات بیدوامی که دنبال میکند وجود دارد. او میبیند که چنگ اندازیاش بر دنیا، خفه شدن خودش است. فشردن گردن خویش است به دست خویش. فشردنی که او را از همان زندگیای هم که آنطور آرزوی رسیدن به آن را دارد، محروم میکند؛ و راهی برای بیرون شدن وجود ندارد، راه گریزی نیست، راهی که او بتواند برای فرار از این تنگنا در پیش گیرد وجود ندارد، راهی که به دلخواه و به اختیار او باشد در برابرش نیست. و به اصطلاح نه راه پیش داد، نه راه پس… اما، کو آنکه میخواهد بیرون شود؟ لحظهای فرا میرسد که مسئله آگاهی از تله گریز ناپذیری که در آن ما، در عین حال هم تلهانداز هستیم، هم به تله افتاده، به نقطهی شکنندهای میرسد. انسان میتواند بگوید که آن آگاهی «میرسد» یا «عمل میآید» و ناگهان آنچه را لانکاواتارا سوترا «نوعی چرخش در ژرفترین مقر آگاهی» یا «از این رو به آن رو شدن عمیقترین موضع آگاهی»اش مینامد، اتفاق میافتد.*
*کتاب طریقت ذن / نوشتهی آلن واتس / ترجمه دکتر هوشمند ویژه