زندگی ضربِ زمین در ضربان دلِ ما ـست
آدمها در سراسر زندگیشان منتظرند تا دیده شوند، و نهایتاً هم دیده می شوند. اگر خوب دیده نشوند، مجبورند بد دیده شوند؛ آدمها را ببینیم...

صندلی مخصوصی دارد؛ اما معمولاً روی آن نمینشیند. ساکت است و در حرف زدن اصول مینیمال را رعایت میکند. مأمور ایستگاهِ مترو است. فقط روزهای خاصی در ماه میبینمش. یک روز از او سوالی کردم و در حینِ بحث گفتم چه صدای زیبایی دارد. لبخندی زد و من هم در جوابش لبخند زدم. بعد از آن، هر وقت به آن ایستگاه میروم، دستی تکان میدهد و برایم لبخند میزند؛ امروز دیر رسیدم، مترو تقریباً حرکت کرده بود، منرا دید. بعد برای راننده بیسیم زد و مترو را نگه داشت تا سوار شوم. باز برایم لبخند زد. انگار گاهی یک کلمه، درست در زمانی که انتظارش را ندارند کافی است؛ مثلاً یک چقدر صدایت خوب است، تا در خاطراتِ آدمها حک شویم.
دکتر فرهنگ میگفت آدمها در سراسر زندگیشان منتظرند تا دیده شوند، و نهایتاً هم دیده می شوند. اگر خوب دیده نشوند، مجبورند بد دیده شوند؛ آدمها را ببینیم...