با مشکل پایانهای باز در زندگیات چه میکنی؟
من میتوانم یک نمایشگاه برگزار کنم. در یک مجمتع سه طبقه؛ در هر طبقه دو گالری و در هر گالری ۴۰ قاب. من میتوانم نمایشگاهی به بزرگی کل این مجتمع برگزار کنم؛ از چه؟ از کارهای نیمهتمامی که در زندگی دارم.

ایدهای به ذهنم میرسد و با شوق کار را شروع میکنم. اما بعد از مدتی، رخوت جای شوق را میگیرد؛ کار میرود در ToDo List و همانجا جاودانه میشود.
یا کاری را باید انجام دهم؛ میدانم که این کار به خودی خود انجام نخواهد شد. اما هر کاری میکنم تا با آن مواجه نشوم. این یکی نام هم دارد؛ «اهمال کاری» که یعنی به تعویق انداختن کارهایی ضروری اما ناخوشایند.
روزانه چند بار با چنین چیزهایی مواجه میشوید؟ برای من؛ هر بار که ایمیلم را باز میکنم و ایمیلهایی را میبینم که سوالی پرسیدهاند؛ ایمیلها اولین چیزهایی هستند که به بعد موکول میکنم. معمولا تا سه الی چهار روز به تعویق انداختن ایمیلها برای من طبیعیست. بعد پیامهای تلگرام و واتسآپ؛ جوابهایی گاهی یک کلمهای که به دلیل اهمال کاری به بعدا حواله میشوند.
این لیست میتواند شامل قرارهایی با خودم برای دیدن فیلم یا خواندن کتاب باشد. به پایان رساندن یک پروژه یا درس خواندن. چرا همیشه شب امتحانی بودم؟
اهمال کاری شبیه به یک بازیست. اگر زندگیتان دچار آسیب نشود و به عبارتی بتوانید یک جوری خطر را رد کنید، هر چه بیشتر در آن فرو میروید، و اهمالکارتر میشوید. روزهایی بود که شب امتحان شروع میکردم و تا صبح درس میخواندم. حالا نیمساعت قبل از امتحان از خواب بیدار میشوم و سریع کتاب را ورق میزنم؛ چرا؟ چون هیچگاه به طور جدی از درس نخواندن آسیب ندیدهام.
مدتها فکر کردم؛ چطور میشود با اهمالکاری مواجه شد؟ بعضی چیزها را موثر یافتم.
اول آنکه علم، یعنی بررسی میانگینها. سوال این است که وزن سنگریزههای کنار دریا چقدر است؟ راهکار علمی این است که تعداد نسبتا زیادی از سنگریزهها را انتخاب کنید. هر چقدر بیشتر، نظریهتان قابل اعتمادتر؛ یکی یکی آنها را وزن کنید. بعد میانگین وزن همهی آنها را به دست آورید، حالا میتوانید با دقت خوبی بگویید وزن سنگریزههای کنار دریا ایکس است. درست است. هر سنگی را از کنار دریا بردارید، وزنی نزدیک به میانگین خواهد داشت. اما مسئله این است که هیچ سنگی را نمییابید که دقیقا هموزن میانگین باشد.
دیدگاه من به علم روانشناسی و علوم مشابه راجع به اصلاح رفتار آدمها چنین است. آنها موثرند. اما هیچ آدمی را نمییابید که دقیقا شبیه آنها باشد.
پس من فکر نمیکنم راهحل عمومی برای رفع اهمال کاری وجود داشته باشد. اما بعضی چیزها کمک میکنند تا ما راهحل خودمان را پیدا کنیم.
اهمال کاری غیر منطقیست. چرا؟ من بارها سعی کردهام صبحهای زود از خواب بیدار شوم. مثلا ساعت ۶ صبح. هر بار شکست خوردهام. اما فکر کردهام. اگر به من بگویند فردا ۶ صبح روبروی سی و سه پل باش تا به تو ۶ میلیارد تومان پول بدهیم، من ساعت ۴ صبح بیدارم. پس چرا در حالت قبل بیدار شدن برایم دشوار بود؟ مسئله اولویتهاست. اولویتهای خودآگاه و ناخودآگاه. با کنترل اولویتها میتوانیم بدنمان را کنترل کنیم. اگر اولویت درست برای صبح زود بیدار شدن را پیدا کنیم، ناخودآگاه بدنمان ما را یاری میکند. صبحها بدون آلارم بیداریم.
چطور چنین کنیم؟ با اختصاص دادن زمان به خودمان. ما باید خودمان را بهتر بشناسیم. نیازهای درونی و ناخودآگاهمان. این کار را میتوانیم با استخراج داستان زندگیمان انجام دهیم. به یاد بیاورید که از ابتدای حافظهتان چه لحظاتی در ذهنتان مانده؟ چه کارهایی انجام دادهاید که محکم در حافظهتان ثبت است؛ اینها را بنویسید. سعی کنید خط زندگیتان را به دست بیاورید. این سرنخی میدهد از خواستههای ناخودآگاهتان. میتوانید تمرین نوشتن بدون فکر را هم انجام دهید: صبحها بعد از بیدار شدن، در حد یک ربع، بدون اینکه فکری کنید، بنویسید. بدون قضاوت.
وقتی امیال و خواستههای ناخودآگاهتان را یافتید، آنها را در انگیزههای خودآگاهتان ترکیب کنید. مثلا یک ایدهی خوب: قرار بگذارید که فقط ساعت ۵ تا ۶ صبح، شبکههای اجتماعیتان را چک کنید و به دوستانتان پیام دهید. بعد از آن دیگر اجازه ندارید به این شبکهها سر بزنید. در اینصورت احتمال بیشتری وجود دارد که ساعت ۵ صبح بیدار شوید. در دو روز اول، در صورت دیر بیدار شدن، مقاومت کنید و به شبکههای اجتماعی سر نزنید.
ما بدون کمک ناخودآگاهمان شکست میخوریم. فهمیدهام که ما فقط زمانی میتوانیم تغییر کنیم که از حمایت درونی برخوردار باشیم. این توضیح میدهد که چرا تغییرات بنیادین زندگیهامان در لحظات بحران اتفاق میافتد: زیرا ما با تمام وجود میخواهیم که وضعیت تغییر کند. یک اتحاد کامل در خواستهها، میان بیرون و درونمان. تمام کاری که باید انجام دهیم این است که بیشتر و بیشتر با خودمان متحد باشیم.
ما هر روز درحال صرف انرژی هستیم. وقتی کاری را شروع میکنیم، جو گیریم؛ انرژی لازم را داریم. اما بعدا این انرژی محو میشود. تحقیقی نشان میداد که سختترین بخش انجام یککار، نه شروع آن، بلکه روز بعد از شروع آن است. یعنی روز دوم؛ زیرا خبری از شوق و انرژی اولیه نیست.
چه کنیم؟ هر کاری ما را خوشحال میکند. کارهایی که فقط و فقط برای خودمان انجام میدهیم. مثلا چک کردن اینستاگرام جزو این کارها نیست. چون بخشی از آن به خاطر دیگران است. چه کارهایی را فقط برای خودت انجام میدهی؟ مثلا برای من خواندن فید وبلاگهاست. شاید برای تو خواندن مجلههای مد باشد یا چرخیدن در پینترست یا یوتیوب.
این کارها را انجام بده. اینها تامینکننده انرژی تو هستند. برای روز دوم.
بازگشت انرژی را باید جدی گرفت. در غیر این صورت ما کارهای زیادی را نمیتوانیم به انتها برسانیم.
ساده فکر کنید. تامین انرژی میتواند در همان لحظهای که با وسواس برای خودتان قهوه دم میکنید رخ میدهد. هر زمان فقط برای خودتان کاری را انجام میدهید، درحال بازیابی انرژی از دست رفته هستید.
تعهدها را عمومی کنید؛ ما به خودمان قولهای زیادی میدهیم. ما برای خودمان بهترین توجیهها را هم داریم. به همین علت، در بدقولیها با خودمان، بهترین تکنیکها را به کار میبریم. ما همیشه - تقریبا در ۹۹ درصد مواقع - به خودمان ثابت میکنیم که حق داشتیم بد قولی کنیم. یککار شاید این باشد که قولها را عمومی کنیم. به هر کسی که میشناسیم بگوییم ما قرار است تا یک ماه دیگر، پروژهمان را معرفی کنیم. - در تعیین ددلاینها واقعبین باشیم. - آنوقت توجیه سختتر خواهد بود. ما حالا مجبوریم در صورت بدقولی، برای ۲۰ یا ۳۰ نفر توجیه انجام دهیم. امیدوارم چنین انرژیای نداشته باشیم.
کارهای باز در ذهن ما میمانند. آنها پروندهای بازند که همیشه یا گاهی، درحال کاهش انرژی ما هستند. یک خبر خوب این است که آنها تا زمانی از ما انرژی میگیرند که راهحل مشخصی در ذهنمان برایشان نداشته باشیم. بهتر هست هر بار کاری را قرار است انجام دهیم، سریع راهحل واضح آن را در ذهنمان تجسم کنیم. در این صورت دیگر باز نخواهند بود و انرژی نمیگیرند. بعد همهی کارها را به خلبان خودکار بسپارید. به صورت خودکار کار را انجام دهید. درواقع راهحل را پیدا میکنید و بعد دیگر کارها را خودکار میکنید. میسپارید به احساس. بدون فکر کردن. در این صورت کارها را بدون کاهش انرژی انجام میدهید. وقتی انرژی از دست ندهید، کنارشان هم نمیگذارید.
من سعی میکنم این نوشته را تکمیل کنم. من در حال آزمایش هستم. تا کنون این روشها باعث شدهاند دست کم سهتا از کارهای باز نسبتا بزرگ زندگیام را ببندم. زندگی میدانِ آزمایش و خطاست. هر بار تغییری در آنها احساس کنم این نوشته را بروز میکنم.
البته من هنوز هم اهمال کارم، دستکم هنوز نتوانستهام نمایشگاه را در مجتمع سه طبقه برگزار کنم. و آن را به بعد از نوشتن چنین نوشتهای موکول کردهام؛ اما همین نوشتن، شروع خوبی بوده است. :)
همچنین اگر فکر میکنید، راهحل دیگری هم وجود دارد - قطعا چنین است - میتوانید در زیر این نوشته آنها را به اشتراک بگذارید.