گلچهره (۱۳۸۹)
سینما، ادبیات، نقاشی و شعر؛ ما به خاطر اینهاست که زندگی میکنیم. اینها نماد آزادی بشرند. نماد چیزی که بشر در آن بیاندازه آزاد است. اندیشه. رنج زیستن با اینهاست که تحمل میشود. با اینهاست که ملتها ساخته میشوند.

گلچهره (محصول ۱۳۸۹)
امتیاز: ۸ از ۱۰
گلچهره، از آن فیلمهاییست که احتمالا فراموششان نمیکنم. به آدمهایش فکر میکنم و اینکه چه خاصیت ویژهای در به یادماندنی بودن آنها وجود داشته. همهچیز سادهست. از شروع فیلم که با تقدیم به علی حاتمی شاعر سینمایمان آغاز میشود تا در پایان که با همهی حاضران در کادر اشک میریزیم. همهچیز در نهایت سادگی طی میشود.
نام وحید موسائیان را با این فیلم شنیدم. احترام تمام قد اوست به سینما. احترامی از جنس آنچه در سینما پارادیزو میبینیم.
فیلم راجع به ملتیست که بیدلخوشی میمیرند. بر سر دعوای دیکتاتورها. راجع به آدمیست که میخواهد با ساخت دلخوشی به جنگ دیکتاتور برود. اشرف خان (با بازی مسعود رایگان) صاحب تنها سینمای موجود در افغانستان است. اوست که با کمک دوستانش قرار است سینما را بازسازی کنند. دیکتاتور تهدید را خیلی سریع تشخیص میدهد. کشمکش داستان از رویارویی طالبان با مردمیست که میخواهند فرهنگ را زنده نگهدارند.
در سرتاسر فیلم عشقی بیاندازه در جریان است. به سینما، به فرهنگ، به مردم. جفا کردهایم اگر بازی بینظیر مسعود رایگان را در نظر نیاوریم. اینها راجع به نجات سینماست. اما چیز دیگری هم در جریان است. داستان عشق بین اشرف خان و رخساره (با بازی لادن مستوفی) آن یکی میخواهد فرهنگ را نجات دهد و دیگری در بیمارستان مشغول نجات جان آدمها. ارتباط اینها، رابطهی شاعرانشان در جنگ و دیالوگهای سراسر احترامشان، همان عشقیست که در فیلم به آدمها در جریان است. عشقی که گاه در پسر لنگ و دختر جوان خودش را نشان میدهد، گاه در گودرز و بچههای روستا.

وحید موسائیان به زیبایی با استفاده از تفاوتهای فرهنگی بین افغانستان و ایران، فیلم را شیرین کرده. فیلم گاه لحظههای طنزی دارد که شما را میخنداند و گاه آنچنان شما را غرق اشک میکند که نمیتوانید مهارش کنید. تاثیرگذاری بینظیر فیلم از همینهاست.
در پایان فیلم، با احترامی سرشار از عشق به سینما و آدمها، صندلی را ترک میکنید. این به این معنیست که فیلم بر سر هدفش مانده: تکریم فرهنگ و سینما. و در قلب آن، عشق به آزادی.
گلچهره از آن فیلمهاییست که زیاد اسمش را نمیشنوید، اما به محض به پایان رساندنش، امکان ندارد که راجع به آن صحبت نکنید. در ذهنتان مرورش نکنید و برایش کلاه از سر بر ندارید.
سینما، ادبیات، نقاشی و شعر؛ ما به خاطر اینهاست که زندگی میکنیم. نماد آزادی بشرند. نماد چیزی که بشر در آن بیاندازه آزاد است؛ یعنی اندیشه. رنج زیستن با اینهاست که تحمل میشود. با اینهاست که ملتها ساخته میشوند. شیاطین شکست میخورند و ما عاشق میمانیم. کل فیلم راجع به این است. در عشق ایستادن است.