Et je m'envole, vole, vole, vole, vole
آخرش هم تصویر مبهمی میماند که گورخر بود که در گوزن میچمید یا چی؟ که این روزها آنقدر گپهای زندگیام زیاد شدهاست که انگشتان هیچ پترسی ثمر نمیگیرد؛ و من به زوال میرسم.

تصور اینکه دنیا چه شکلی است، شکلی دارد اصلن یا به رویایی دیدهایم آن را؟ منظورم باطن دنیاست. وگرنه خنزر پنزر های اینجا را همهمان دیدهایم. یکجوری است درست نشدنی. دُمش را میگیری، سُماش در میرود. گوشهایش را میگیری، چیزی ول میدهد. آخرش هم تصویر مبهمی میماند که گورخر بود که در گوزن میچمید یا چی؟ که این روزها آنقدر گپهای زندگیام زیاد شدهاست که انگشتان هیچ پترسی ثمر نمیگیرد؛ و من به زوال میرسم. رسیده بودم اگر آدمها نبودند. که دنیا انگار نشاطِ عیش کردهاست، که گاه مینماید و گه میرباید. آنوقت آدمها هلاکت میکنند، بعد همانها نجاتت میدهند. مثل همهچیز البته. قابل تعمیم است. برای من امّا، دختری را میشناختم که در مارپیچِ آدمها، روشنایی میدید؛ با پرندگان آواز میخواند، و با گلهای نرگس حرف میزد. و آدم همیشه در حیرت است. که به شبی نازل شدهاست با باران یا به صبحی وزیدهاست با باد؟ حالا اینها همه کلماتاند که قطار میشوند و نمیرسند؛ من امّا مدتها پیش رسیدهام. رسیدهام، تا حالا سقوط نکنم. باد را با کبوتران شاهد میگیرم، که باران میداند؛ و مینویسم، او جان من است. تا یادم برود؛ همهی گپها. که به رویایی دیدهایم آن را.