یک جای دنج و پرنور
«هیچ»ها دنیا را تغییر دادند، اما برای چه کسانی؟ برای «هیچ»های بعدی!به هرحال؛ همیشه لازم نیست شروعی طوفانی داشته باشیم.

شاید همینگوی وقتی داستان «یک جای دنج و پرنور» را مینوشت فکرش را هم نمیکرد که چندین سال بعد، نیمه های شبی، نام داستانش بشود پستی که مذکری در اینطرف دنیا، در وبلاگی بدون مخاطب ارسال میکند.میبینی دنیا را؟ کاری را n سال پیش انجام میدهی و تاثیرش در نقطهای دیگر، در n سال بعد «ممکن» است گذاشته شود!راستش حالا کمی احساسِ راحتی میکنم. نوشتن برای هیچکس! نوشتن برای «هیچ» و بالاخره محقق شد؛ آرامشی که در این «هیچ» بودن هست، فیالواقع در هیچ چیز دیگری نیست.
«یک جای دنج و پرنور»، همینجاست؛ جایی دنج، جایی برای «هیچ»چیز.
«هیچ»ها دنیا را تغییر دادند، اما برای چه کسانی؟ برای «هیچ»های بعدی!به هرحال؛ همیشه لازم نیست شروعی طوفانی داشته باشیم. همیشه لازم نیست قبل از راه رفتن، بدوییم.گاهی هم باید، اولین پست بلاگی را با چرت و پرتهای ذهنیمان آغاز کنیم.پ.ن : نوشتم پ.ن، اما نمیدونم چی بنویسم در ادامش؛ جهتِ اینکه روحم ارضا بشه، این رو مینویسم تا ببینم چی میشه!